ستاد برگزاری نماز جمعه شهر قادرآباد

تنها مرجع وبلاگ اطلاع رسانی ستاد برگزاری نماز جمعه شهرقادرآباد
متن متحرك

ستاد برگزاری نماز جمعه شهر قادرآباد

تنها مرجع وبلاگ اطلاع رسانی ستاد برگزاری نماز جمعه شهرقادرآباد

موکب به موکب تا کوکب کربلا...

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ب.ظ

.


بس که عمریست بر دلم مانده حسرت و آرزوی کربلا، این روزها هر کجا که می‌روم، بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا. اصلا همین دیروز که بچه‌های کاروان، صدایم زدند و کوله پشتی سفر را دادند دستم، دل توی دلم نبود. این همه روز با اینکه می‌دانستم چه سرنوشتی در انتظار قدم‌هایم است، اما باز دلم باور نداشت این اتفاق بزرگ باورنکردنی را.

دیروز وقتی کوله پشتی را گرفته بودم توی دستم حس عجیبی داشتم. حسی توأمان از غم و شادی و ناراحتی و خوشحالی. از یک سو خوشحال بودم از کوله ای که رفتن را واقعی می‌نمود پیش چشمانم، اما از سویی برای کوچکی کوله ناراحت بودم. آخر این کوله کوچک، چه سان می‌تواند حامل آن همه دل‌های بی‌قراری باشد که قرار است در کمال صحت و سلامت برسانمشان به مقصد معهود؟ دل‌هایی که تا خانه دلدار پیش من امانت خواهد بود و نباید ضربه بخورد و بیفتد، چه رسد به اینکه بشکند. این همه دل شیدا در یک وجب کوله پشتی که جا نمی‌شود. این همه بغض نشکفته، اگر در مسیر پیاده روی وا شوند، وانگهی چگونه باید این بار سنگین را بروی دوش خود بکشم تا کربلا؟ رحم هم چیز خوبی‌ست. انصاف داشته باشید. من خود بی‌قرارم، حال این همه بی‌قراری را به لطف کدامین لالایی آرامش بخش، توی یک کوله محقر قرار دهم؟ گفتم اما فایده ای نداشت.  

و انگار نه انگار که من یک جانباز بالای هفتاد درصد از ناحیه قلبی‌ام. نبین که زنده ام و نفس می‌کشم و ظاهرا سر پایم! حال من زیاد خوب نیست، باور اگر نداری، نبضم را بگیر. ببین دل تردم را که هر لحظه آماده شکستن است. این هم نتیجه آزمایشم است: روی برگه فال پزشکی ام نوشته «زهر هجری کشده ام که مپرس!». ببین، دلم آب شده از درد دوری. جگرم دارد می‌سوزد از این همه غصه صبوری. دیگر نفس بالا نمی‌آید از بس که آه اندوه‌بار حسرت سرداده ام این سال‌ها. حالا با این دست‌های نیمه جان و کرخت، کوله بارم را بسته ام. و به سنگینی بار روی دوشم فکر می‌کنم که تا مقصد مقصود، رفیق راه من است. نمی‌گویم امانتدار خوبی نیستم، اما بی‌تجربه ام. آخر هنوز مهر گذرنامه ام خشک نشده. باور کن اولین بار است که دارم از مرز حضیض دل، رد می‌شوم. حال تو بگو تقصیر دلم چیست که تا بحال توی کوله ام با خودم دل به امانت نبرده ام تا سرزمین دور.

 

اصلا شما بگویید من چه کنم؟ این شب‌های باقی مانده که می‌گذرد، لحظه به لحظه، روز رفتنم نزدیک و نزدیک تر می‌شود. زمان زیادی تا وقت عزیمت نمانده. ولی من هنوز مانده ام که پیش از رفتن چه باید کرد؟ کوله پشتی ام را گذاشته ام پیش رویم و نمی‌دانم همراه خود طی این سفر چه باید برد؟ کلمات نامنظم ذهن را هزارباره بر صفحات خط دار دفتر دل می‌چینم، اما باز نمی‌دانم وقت رسیدن به خانه دوست همراه اولین سلام صمیمی، چه باید گفت؟ بی‌شک آنها که زبان بسته و لال هستند، هرچند قادر نباشند، اما دست کم در دل می‌دانند چه می‌خواهند بگویند؛ ولی آنکه همچون من زبان دارد و نمی‌داند که چه بگوید، برخلاف زبان بسته‌ها، دلش لال است. پس ای کلمه‌های چاک چاک، قسم به «نون» زبان بسته قلم مرا یاری کنید. آی جمله‌های تکه تکه شده، شما را به «یسطرون» دریابید حال زار مرا. می‌بینید؟ هنوز از مرز رد نشده، زبانم از ادای کلمات سربریده دل، قاصر است. من که خوب می‌دانم بار سفر را با زیپ این کوله اگر ببندم دیگر دهانم بسته خواهد شد از گفتن. دیگر تمام می‌شود قصه بلبل‌زبانی و روضه شقایق‌خوانی. آنگاه باید لب فرو ببندم و چشم‌ها را باز کنم از برای بینش. زین پس دیگر باید خاموشی اختیار کنم و تنها ببینم و ببینم و ببینم. و نیک می‌دانم که تو هم می‌دانی و می‌شنوی و می‌بینی، هرآنچه بود و هرآنچه هست و هرآنچه می‌شود را

 

بگذار تعارف را بگذارم کنار جانا. شانه‌های من تاب سنگینی هق‌هق بغض آمیز این حلقوم مشقشق را ندارند. شاید در دل بپرسی، جگر شیر نداری ز چه رو سفر عشق می‌روی؟ اما قدری صبر کن. باور کن همه اش – از سیر تا پیاز – را خواهم گفت. درست است که منِ بیچاره، توشه ام خالی ست و همیشه دست از پا درازتر در حال برگشتم، اما دل پُرم را چه کنم من؟ تنها این دل سوخته و شکسته من است که - سرخود - اینچنین ردای سفر پوشانده به قامتم. و الا تو بهتر از هر کسی می‌دانی که هیچ‌کاره ام. نه اعتباری دارم که مدعی دیدار شوم، نه رویم می‌شود که - از خجالت - در آستان کرامت، دست‌های سیاهم را برای گدایی دراز کنم. تو خود به بود و نبود زندگی‌ام واقفی و خوب می‌دانی چنته ام خالیست. لیک سوگند به جانسوزترین نواخت شکستن بلور دلم؛ بی‌دلیل نبود که با یک بغل غنچه معطر اشتیاق، سرآسیمه رفتم تا اداره گذرنامه. رفتم پوشه گرفتم تا بیایم توشه بگیرم از خوشه‌های پربار حقیقت و پر کنم کوله بارم را از نور.

 

حال نشسته ام در کنجی و فکر می‌کنم به رویای خیال انگیزی که تا امروز بود و واقعیت تعجب برانگیزی که زین پس چون جویباری زلال در لحظه‌ها و ثانیه‌ها و دقایق و ساعات این روزهای من جاریست. با این همه اما دریغا که باز قرار نمی‌گیرم یکجا. تن داده ام به قضا و ساعت قدر را کوک کرده ام کنار دستم. روی گلیم مشیت الهی دراز کشیده ام. با خاطری آسوده، ملحفه ای از جنس دعوت را روی تنم کشیده ام و فکرم آزاد از هر چه قیل و قال است. سرم را گرچه روی بالش تر خیال گذاشته ام و نگاهم خیره به سقف آمال است، دلم اما دارد موکب به موکب پیش می‌رود تا پیش از پای تن، برسد به کوکب کربلا. من اینجا قدم می زنم در پیاده‌روی پرمرگ برگ‌های زرد خیابان طالقانی، پای دلم اما جلو جلو رفته و رسیده به موکبی کوچک در مسیر شارع کربلا.و درست مثل همیشه، این دل است که با حرکتی زیرکانه، بازی ناعادلانه روح را از تن می‌برد.

 

دیگر بعد از عمری سر کشیدن جام هجر و چشیدن طعم تلخ معجون حسرت، بعد از سال‌ها کشیدن افسوس جانکاه مسافر نشدن، حالا به همین سادگی مهیای سفرم. و چگونه می‌توانی بگویی «سفر بی‌خطر»، وقتی کف این مسیر بلا را با خطرکردن هموار کرده‌اند. یادت هست همیشه وقتی می‌گفتی: «چشم شما بی‌بلا، ایشالا بری کربلا» من در جواب می‌خندیدم؟ بگذار بگویم حالا که دارم این‌ها را می‌نویسم اما دارم «یک سال و نیم بعد تو» را گوش می‌دهم و یکریز اشک می‌ریزم. من – با یک کوله کوچک - مسافرم. تو هر کجا که هستی، خیلی برای چشم‌هایم دعا کن. از خدا که پنهان نیست - دارم می‌روم به ملک بی‌ریای یار، به مملکت با صفای دلدار، به سرزمین عجایب. به شهر عجیب رویاهایم، می‌روم به دیار حضرت حبیب! به اقلیم اشک‌های رهایی – از تو چه پنهان، گرچه تصورش سخت است، آخر هفته دارم می‌روم سوی کربلای حسین. راستی تو حرفی نداری برسانم به گوش صاحبخانه؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۶
آرشیو کل اخبار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی